مرحوم حبیب الله عسگراولادی گفت: میدانید که در خارج خیلیها جشن گرفتند و از شهادت شهید لاجوردی خیلی ابراز خوشحالی کردند و این طبیعت آنها بود، اما آنها که در داخل نمیتوانستند مانند خارجیها برخورد کنند، شهادت را قتل نوشتند. به گزارش روابط عمومی ستاددیه کشور، مرحوم حبیب الله عسگراولادی به اذعان دوست و دشمن […]
مرحوم حبیب الله عسگراولادی گفت: میدانید که در خارج خیلیها جشن گرفتند و از شهادت شهید لاجوردی خیلی ابراز خوشحالی کردند و این طبیعت آنها بود، اما آنها که در داخل نمیتوانستند مانند خارجیها برخورد کنند، شهادت را قتل نوشتند.
به گزارش روابط عمومی ستاددیه کشور، مرحوم حبیب الله عسگراولادی به اذعان دوست و دشمن یکی از گنجینه های تاریخ انقلاب بود، پس از بیش از صد جلسه ضبط تاریخ معاصر، وی در بخش های مختلف خاطرات خود از لاجوردی یاد کرده بود. آنچه پیش رو دارید، بخشهایی از خاطره گویی های عسگراولادی در جلسات مختلف است که کنار هم گذاشته شده است.
نام حضرتعالی و شهید لاجوردی در جمع شورای مرکزی اول هیأتهای موتلفه اسلامی آمده است. لطفا درباره چگونگی شکل گیری این تشکیلات و شورای مرکزی ۱۲ نفره آن بفرمائید.
مجموعه ما از سال ۱۳۳۳ و ۱۳۳۴ از کارهای سیاسی مایوس شده و در کنار فقه بود. وقتی تصویبنامه انجمنهای ولایتی و ایالتی را شاه ملعون به وسیله علم ملعون که نخستوزیر بود، اعلام کرد حاجآقا روحالله و مراجع دیگر قم تلگراف زده و اعتراض کردند. ما از میان تلگرافهایی که خواندیم، تلگراف حاجآقا روحالله را تلگرافی یافتیم که اتقان و استحکام داشت و ما را به تدریج امیدوار کرد که به سربازخانهها برگردیم. اینکه دین ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دین ماست را فراموش کرده بودیم و مدتی مایوس شده بودیم و به دین منهای سیاست پناه برده بودیم. ایشان این امید را در ما زنده کردند. تلگراف ایشان سبب شد که ما آن را منتشر کنیم و برای توضیح بیشتر به خدمت ایشان برسیم. در یکی از نشستها ایشان فرمودند چون اساس اسلام در معرض خطر است، تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب. این مسئله در کل کشور، حوزههای علمیه، مساجد و مراکز دینی بسیار اثر گذاشت؛ در ما هم اثر زیادی گذاشت. در روایات مطرح میشد که تقیه، دین امامان و دین آباء ماست، الان اسلامشناسی پیدا شده بود که میگفت تقیه که تا به حال واجب بود، حرام است چون اساس اسلام در معرض خطر است. این خلقی که ایشان از خود بروز داد، در ما اثر گذاشت. به دنبال این امر در یک جلسه هفتهای، ما به قم رفتیم.
بعد از آن جلسه، ما که حدود ۲۶ نفر بودیم، جلسهای تشکیل دادیم. آن شب دو نفر توسط برادران انتخاب شدند، مرحوم حبیبالله شفیق و بنده که رابط امام(ره) باشیم. خدمت امام(ره) عرض کردیم که ما در جلسه هفتگی خود به این نتیجه رسیدیم که برادران چه مقدار پول میتوانند بدهند و اینکه چقدر میتوانند فرصت بگذارند. شماره تلفنهای خود را در اختیارشان قرار دادیم و از این به بعد بود که ارتباط رسمی ما با امام(ره) شروع شد.
به طور عادی روزهای جمعه و گاهی اوقات هم وسط هفته به قم میرفتیم. یک بار خود امام دعوت کرده بودند که ما به قم برویم که من بودم و مرحوم شفیق و آقای توکلی بینا و شهید عراقی که به عنوان رابط عمل میکرد و خدمت امام میرفتیم. در این رفتنها و آمدنها، یک روز که مسائلی را خدمتشان عرض کردیم، فرمودند: «در آن اتاق بمانید و نروید.» ما رفتیم و دیدیم عدهای از برادرها آنجا هستند که ما آنها را میشناسیم، اما نمیدانیم که جزو مجموعه ما هستند یا نه. امام تشریف آوردند و فرمودند: «شما خدایتان یکی است، قرآنتان یکی است، چرا با هم کار نمیکنید؟ از حالا با هم کار کنید.» با نشستهایی با هم، توانستیم جبهه را به یک ائتلاف بزرگ تبدیل کنیم و سامان بدهیم. از اینجا “هیئتهای موتلفه اسلامی” شکل گرفت. ما به یک شورای دوازده نفره رسیدیم که از هرکدام از این مجموعه ها، چهار نفر در این شورای مرکزی عضویت داشتند. با فاصله کمی خدمت امام رسیدیم و وضعیت خود را شرح دادیم. این شورای دوازده نفره چهار نفر هم علی البدل داشت.
ویژگی شاخصی که از آن دوران از شهید به یاد دارید، چیست؟
ایشان از آغاز مبارزات در سال ۱۳۴۱، ۱۳۴۲ اصرار داشت بر اینکه وقتی مرجع تقلید میگویند، «مواظب گروهها باشید تا در میان شما نفوذ پیدا نکنند. » اخطاری را میدهند که از تجربه صدر اسلام به دست آمده است. در صدر اسلام، کسانی در زیر لایههای ضخیم نفاق، از کفر و شرک و الحاد تغذیه میشدند و در خطوط اهل ایمان نفوذ میکردند. شاید در آن روزها کمتر کسی به فکر این نوع مسائل بود و تصور می شد وقتی ما اهل ایمان همه داریم در کنار هم مبارزه میکنیم، کسانی که تظاهرشان به دینداری بیشتر از دیگران است، قاعدتاً نمی توانند در آینده، خطرساز باشند. ایشان با تفکر خاصش در این باره، گهگاه حتی در بعضی از خودیها، حساسیت هائی را پدید میآورد. ایشان معتقد بود که اگر به این هشدار رهبر و مرجع تقلید توجه نکنیم، از همان نواحیای که در صدر اسلام و در هر دورهای که اسلام خواهان حرکت بود، از جریان نفاق آسیب دید، ما هم ضربه خواهیم خورد.
در تائید این تفکر، چه خاطره ای را به یاد دارید؟
در روز عید فطر در راهپیمائی قیطریهـ پس از اینکه مردم سد دژخیمان را شکستند، از پل رومی سرازیر شدیم. با هم در حرکت بودیم که شهید لاجوردی در عین حال که از این حرکت مردمی بسیار خوشحال بودند، گفتند، «مواظب باش!بعضی از این کسانی که الان از دیگران جلو افتادهاند، حرف هایشان ریشههای ایمانی ندارند و در مراحل زندان نشان دادند که ایمانشان ضعیف است. باید به هوش باشیم که اگر توفیقی پیدا شود، اینها ممکن است جلوتر از دیگران قرار بگیرند و همان بلایی را که بر سر مشروطیت آمد، این بار بر سر نهضت روحانیت بیاورند».
در چنین شرایطی که سربازان رژیم به طرف مردم، گاز اشک آور شلیک کردند و وضعیت عجیبی بود، ایشان میگوید، «باید مواظب رگههای نفاق در میان کسانی باشیم که شعارهای غلیظتر از دیگران می دهند. نکند آنها اسلام واقعی را منزوی کنند. تلاش خاضعانه ایشان در شناخت نفاق در این انسان شریف به گونه ای بود که میتوانم با اطمینان عرض کنم که در بین برادران نظیر نداشت و بسیار بدیع بود. ایشان در این موضوع، افق های بسیار دورتر و بالاتری را می دید.
یکی دیگر از ویژگیهای ایشان این بود که در زمینه معارف اسلامی از همان روزهای نخست به دنبال این بود که در لابهلای صحبت های دیگران و در شعارهایشان، رگه های نفاق را شناسائی کند.
در همین رابطه نقل می کنند وی از اولین شناسایی کننده نفاق سازمان ماجهدین خلق بود، از پیشینه و چند و چون این شناخت چه خاطراتی دارید؟
گرچه در خارج زندان امام راحل، آیتالله شهید مطهری و تعدادی از برجستگان، این جریان را شناخته بودند؛ اما در درون زندانها امکان شناخت به آن شکل نبود. حتی بعضی از علمای بزرگ هم که میآمدند با فریبهایی که به کار میرفت و حفظ ظاهرهائی که منافقین می کردند، آنها هم طبق وظیفه، حمل به صحت می کردند. شهید لاجوردی از میان حرف های منافقین، لایه پنهان نفاق را شناخت. اولین باری که من با او در این زمینه صحبت کردم، بسیار تعجب کرد از اینکه من می خواهم در باره چنین موضوعی با او بحث کنم.
موارد مبهم و قابل بحث از نظر شما دقیقاً چه موضوعاتی بودند؟
شهید لاجوردی را ابتدا از زندان قزل حصار برای معالجه به زندان قصر بردند. چون در بهداری زندان تراکم بیماران بود و دژخیمان مصلحت نمیدیدند لاجوردی در بین آن انبوه جمعیت بماند و او را به زندان شماره ۳ آوردند. در آنجا من و شهید عراقی با او صحبت کردیم و پرسیدیم، «چرا شما با این بچه مسلمانها که به نام مجاهدین خلق آمدهاند زندگی نمیکنی؟» شهید عراقی گفت، «ما در اینجا توانستیم کاری کنیم که اینها نروند با کمونیستها زندگی کنند و توانستیم با هم زندگی کنیم. » شهید لاجوردی رو کرد به من و گفت، «حالت چطوره؟» یکی از ویژگیهایش این بود که هر وقت می خواست از بحث جدی طفره برود، شوخی میکرد. شهید عراقی وقتی دید که او دارد شوخی می کند، از ما جدا شد. شهید لاجوردی به من گفت، «من خیال میکردم شما دلیل جدا بودن مرا میخواهید تا علت را بگویم و شما هم جدا شوید. خیال نمیکردم شما توصیه کنید من با کسانی که اساساً اعتقادی به خداوند ندارند، اعتقاد به قیامت ندارند زندگی کنم. اینها در زندان اوین و زندان قزل قلعه با هم قرار گذاشتند یک چند سالی نماز بخوانند تا توی مردم جا باز کنند. » این موضوع برای من بسیار ناراحت کننده بود، گفتم، «این هم از آن حرف هایی است که شما بنا بر گفته یک نفر که چنین خبری را آورده میگوئید. » گفت، «نه من آخرتم را به گفته یک نفر نمیفروشم، ولی حاضر هم نیستم اصرار کنم شما مثل من باشید. » بعدها ما را تبعید کردند به زندان مشهد. ما را از زندان قصر و ایشان را از زندان قزل حصار. وارد زندان مشهد که شدیم، ایشان گفتند، «از همین اول باید بدانیم همراهی ما با این گروهی که نفاقشان بسیار پیچیده است، اسباب این می شود که اینها نسل جوان ما را منحرف کنند. ما نباید با اینها همراه کامل باشیم. در حدی که برنامههای اسلامی را میپذیرند، در همان حد با اینها باشیم. » توی این بحث بودیم که بزرگداشت یک مبارز شهید مشهدی اتفاق افتاد و در این جریان، اختلاف کمونیستها و منافقین و اختلاف ما با هر دو دسته آشکار شد.
در این مجلس ختم کمونیستها گفتند، « ما حاضر نیستیم در مجلس، قرآن خوانده شود. ما باید سرود خودمان را بخوانیم و برویم. » منافقین بااینکه اکثریت داشتند، با آنها موافقت کردند. آنها سرود خواندند و رفتند. خود منافقین درآنجا گفتند، «ما هم قبل از قرآن، باید سرود خودمان را بخوانیم، چون بعضی از بچههای ما حاضر نیستند بنشینند پای برنامه قرآن. » تعدادی از آنها سرودی را خواندند و رفتند. معدودی شاید به اندازه انگشتان دست ماندیم که برای آن شهید قرآن بخوانیم. در این اثنا، آنها حمله کردند به مجلس ختم شهید و قرآن خواندن ما را به هم زدند. شهید لاجوردی بلند شد و یقه سرهنگی را که رئیس زندان بود، گرفت و او را به دیوار زد و گفت، «من هر چه را تحمل کنم، اهانت به قرآن را نمیتوانم تحمل کنم. اگر بخواهید به قرآن اهانت کنید، کسی که یک لحظه شما را تحمل نمیکند من هستم. » رئیس زندان با دستپاچگی گفت، «من صبر کردم که این یک آیه آخر تمام شود، بعد آمدم تو. » و بعد هم عذرخواهی کرد، ولی از آنجا که رفت ما را تبعید کرد به بندهای زندان عادی. اینجا نکتهای را باید عرض بکنم. وقتی ما را از هم جدا کردند، طبعاً کمونیستها و منافقین هم از هم جدا شدند و نتوانستند توی بندهای مختلف، از نظر شناخت واز نظر کارهای معرفتی، هماهنگی های حساب شده ای را داشته باشند. پرده ها کنار رفتند و آنچه که در جزوه شناخت اینها مطرح بود، در همه جا انعکاس پیدا کرد.
بنده که جدای از آقای لاجوردی و آقای حیدری در یک بند دیگر بودم، خیلی بیپرده برایم آشکار شد که چیزی که برای اینها مطرح نیست خدا و قیامت است. اما جوانها ونوجوانها را که میآوردند، اینها با نماز شب خواندن و با تظاهر به مستحبات، فریبشان میدادند. پرده ها کنار رفتند، در حدی که بنده که در قبول شائبه نفاق در آنهااز این دو سختگیرتر بودم، به این مسئله واقف شدم. در فرصت ناهارخوری که میتوانستیم از دور همدیگر را ببینیم، من به ایشان گفتم که یک چنین چیزی اینجا آشکار شد. گفت، «در قسمت ما آشکارتر از این است و موضوع اصلاً غیر از اینهاست. باید دور هم جمع بشویم و با رهبران اینها اتمام حجت کنیم. » بعد از مدتی، نمیدانم دو ماه طول کشید، کمتر یا زیادتر، ما را برگرداندند به همان زندان مشهد در یک بند. در آنجا دو باره با هم در معاشرت بودیم. نشستیم سه تایی، آقای لاجوردی، آقای حاج حیدری و بنده و تصمیم گرفتیم ۱۲ نفر از سران منافقین را که در آنجا بودند، دعوت و با آنها اتمام حجت کنیم. شهید لاجوردی گفت، «به نظر من این اتمام حجت لازم نیست. من میدانم که اینها ذهنشان را بستهاند و گوششان باز نمیشود که حرفهای دیگران وارد آن شود. » شاید بیش از ۲۰ شب، حدوداً ۱۰ یا ۱۲ نفر از سران آنها و ۴ نفر از ما بحث کردیم. این جلسات، اتمام حجتی که بود با تعدادی از رهبران مجاهدین خلق آن روز و منافقین و محاربین کنونی. شب آخری که اینها قرار بود جواب بدهند، جواب را به صبح موکول کردند. آقای لاجوردی معتقد بود که جوابشان برای من روشن است. فردا صبح فردا به دوستان و همراهانشان اعلام کردند که این سه نفر{یعنی ما سه نفر} ضد انقلاب شماره یک هستند. به ما لقب ضد انقلاب دادند. شهید لاجوردی گفت، «این اصرار شما بود که میگفتید باید با اینها اتمام حجت کنیم. برای من روشن بود که اینها تغییر نخواهند کرد. » هیچ کدام از حرفهای ما به هیچوجه راهی به ذهن اینها باز نکرد.
از زندان مشهد یک دو نکته را عرض کنم، در زندان مشهد یک دریچهای بود در طبقه سوم که گنبد بارگاه حضرت رضا(ع) از آنجا دیده میشد. انصافًا از همان پنجره، بسیاری از عرض ارادت ها و درخواست ها، توفیق اجابت پیدا میکرد، اما شهید لاجوردی وقتی مقابل دریچه قرار می گرفت، واقعاً جوری جلوه میکرد که گوئی در حرم حضور دارد. بسیار آموزنده بود توقف و احترام ایشان و زیارت زیر لب خواندن ایشان در آنجا که توسل ایشان را به ائمه معصومین و به امام رضا(ع) به خوبی میرساند.
ماجرای تبعید شما و شهید لاجوردی به زندان مشهد چه بود؟
زمانی که دستگیرشدگان دو سازمان جدید سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق وارد زندانها شده بودند و میرفت که اینها جلب نظرها را در زندان بکنند ساواک شاه تصمیم گرفت زندانیها را بین زندانهای سراسر کشور تقسیم بکند. از هر گروهی چندنفری را پخش وپلا کردند. ما را از حزب موتلفه اسلامی تبعید کردند به زندان مشهد. من بودم، شهید لاجوردی بود و آقای ابوالفضل حاج حیدری. چند نفری را هم از حزب ملل اسلامی به مشهد تبعید کردند. تعدادی از مجاهدین خلق و تعدادی از چریکهای فدایی خلق را به مشهد فرستادند. به همین ترتیب تعدادی را هم به زندان عادل آباد شیراز فرستادند. علت تبعید هم این بود که ساواک و شهربانی شاه میخواست بر زندانها تسلط داشته باشند. وقتی ما دورهم بودیم شاه و ساواک و شهربانی قادر نبودند به زندانیان سیاسی تسلط داشته باشند و بتوانند سرکوب روحی در داخل زندانها داشته باشند.
از چه مقطعی بحث و مناظرات درون زندانی بین شما و گروههای تازه وارد به زندان شروع شد؟
از سال ۱۳۴۹ شمسی به بعد رفته رفته پای گروههای جدید از جمله همین مجاهدین خلق (منافقین ) و چریکهای فدایی خلق به زندانها باز شد. وقتی اینها به زندان آمدند از برخی از زندانیان از جمله از آقای مهندس سحابی حرف شنوی داشتند. آنها در تلاش برای ایجاد کمون واحد در زندان بودند. ما از طریق آقای مهندس سحابی به اینها تذکر دادیم که مسئله غذا و معاشرت ما یک مسئله جدای از عبادات و سیاست ما نیست . شما اجازه بدهید روال قبل زندان طی شود و کمون مسلمانها جدای از کمون کمونیستها باشد. مجاهدین خلق پذیرفتند. اما بعد از مدتی با کمونیستها (چریکهای فدایی خلق و تودهایها) کمون واحد تشکیل دادند. از اینجا بحث ما با اینها شروع شد. به سران مجاهدین خلق گفتیم شما مبنای کارتان کجایش اسلام است به ما توضیح بدهید. در یک جلسه مشترکی که با آقای بهمن بازرگان داشتم به ایشان گفتم ایدئولوژی شما چیست؟ بهمن بازرگان گفت : چون مردم ایران مسلمان هستند ما اسلام را انتخاب کرده ایم و چون روشنفکران ایران مارکسیسم را قبول دارند مارکسیسم را هم قبول داریم . در آن جلسه و شب نشینی زندان یک تودهای در بحث ما حضور داشت که اسمش آقای مهندس پیروزی بود. مهندس پیروزی رو کرد به بهمن بازرگان و گفت : پس شما ایدئولوژی ندارید. بهمن بازرگان گفت : چطور؟ مهندس پیروزی جواب داد : اسلام که ایدئولوژی مردم است . مارکسیسم هم که ایدئولوژی روشنفکران است شما چی دارید. چندین جلسه بحث ایدئولوژی ما در زندان مشهد با اینها داشتیم . بهمن بازرگان، سادات، احمدی پور، ابریشم چی و … بودند. ما هم در زندان مشهد ۳ نفر بودیم . آقای لاجوردی بود آقای حیدری بود و بنده . چندین شب با هم بحثهای مفصل ایدئولوژیک داشتیم . بحث را ادامه دادیم . وقتی در بحثها کم آوردند ما را بایکوت کردند. ارتباطاتشان را با ما در زندان مشهد قطع کردند.
مبنای گرایش برخی از اعضای مجاهدین خلق به مارکسیسم این بود. آنها میگفتند اسلام با علم مخالف نیست پس اسلام با مارکسیسم هم که یک مکتب علمیاست مخالف نیست .آنها اشتباه میکردند و نمی دانستند که مارکسیسم یک مکتب کاملا غیر علمیاست و هیچ مبنای درست علمی ندارد و به ظاهر علم را مستمسک ایدئولوژی خود قرار داده است و امروزه باطل بودن نظرات علمی و فلسفی و اقتصادی مارکسیستها بر همه روشن شده است . البته در میان آنها بچههای مسلمان و مذهبی هم بودند. واقعا برخی از آنها بچههای به شدت مذهبی بودند. نماز شب خواندن محمد حیاتی و ابریشم چی را خودم دیده بودم . برخی از اینها بتدریج بریدند. از اسلام رفته رفته بریدند. در زندان مشهد ما با آقای طبسی و آقای شهید هاشمی نژاد هم سلول بودیم . این دو بزرگوار هم به خاطر مبارزه با رژیم شاه به زندان افتاده بودند و ما در مدتی که در زندان مشهد بودیم با اینها حشر و نشر داشتیم . کاظم شفیعیها در زندان مشهد از سران مارکسیست زندان شد. یعنی از عناصر مجاهدین خلقی بود که مارکسیست شدند . درزندان مشهد ۱۱ نفر از عناصر مجاهدین خلق اعلام مارکسیست شدن کردند. یعنی مارکسیسم را رسما به عنوان ایدئولوژی پذیرفتند . از جمله این ۱۱ نفر کاظم شفیعیها بود . کاظم بعد از پیروزی انقلاب اسلامیبه سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر پیوست و موسسین سازمان پیکار شد . فردای صبح روزی که ۱۱ نفر از مجاهدین خلق در زندان مشهد از اسلام بریدند و به مارکسیسم پیوستند من آقای طبسی را در حیاط زندان مشهد دیدم . دستش عصا گرفته بود و به شدت میلرزید. از این اتفاق ناگوار به شدت ناراحت بود. غصه میخورد و افسوس میخورد که چرا این جوانها به مارکسیسم گرایش پیدا کردند. من او را دلداری دادم وخواستم مواظب سلامتش باشد. ایشان و شهید هاشمینژاد خیلی از این مسئله ناراحت بودند.
بعد از این اتفاق ما مذهبیها درزندان مشهد بیشتر تحت فشار و بایکوت قرار گرفتیم . البته ما برای اینکه رژیم شاه و ساواک از این اتفاق سو استفاده نکنند هیچ گونه برخورد و تنش بوجود نمیآوردیم . فقط از طریق ملاقاتیها به سردمداران نهضت در بیرون از زندان خبر میدادیم و تغییر و تحولات درون زندان را به بیرون گزارش میکردیم تا انقلابیون مسلمان در جریان تغییر مواضع برخی از عناصر مجاهدین خلق ومارکسیست شدن آنها قرار بگیرند. برای آیتالله خامنهای (رهبر معظم انقلاب)، به آیتالله طالقانی و… پیغام میدادیم و جریانات را برای اینها تشریح میکردیم . اینها نیز به ما سفارش کردند که در درون زندان با اینها مقابله نکنید. من در جواب پیغام آیتالله خامنهای وآیتالله طالقانی پیام دادم که نگران نباشید ما با اینها در درون زندان مقابله و کار سیاسی نمیکنیم چون میدانیم ساواک وشاه میخواهند از این جریان و از این تغییر مواضع علیه انقلاب اسلامی و مبارزین مسلمان سو استفاده کنند. مدتی بعد من را از زندان مشهد به زندان قصر تهران باز گرداندند.
تسلط شهید لاجوردی به مباحث علمی و فقهی بیش از مقداری به نظر می رسد که در زندگی نامه ایشان آمده است. این تسلط از کجا ناشی شده بود؟
از ویژگیهای مرحوم سید اسدالله لاجوردی، تلاش فراوان در یادگیری بود. هیچگاه به آنچه که داشت ـ از نظر معرفت و معلومات ـ قانع نبود و در هر شرایطی به دنبال افزایش و تعمیق شناخت خود و به دنبال رشد بود. در این زمینه یکی از نمونهها را عرض میکنم. در یکی از دوران های بازداشت ایشان، در دوره ستمشاهی توفیقی پیدا کردیم که تمام روایات اقتصادی فروع کافی را مورد مطالعه قرار دهیم. در این نعمتی که حاصل شد و با هم تلاشی را برای یافتن اقتصاد اسلامی در متن روایات ائمه معصومین و پیش از آن در بین آیات اقتصادی قرآن کریم، آغاز کردیم، حالات او آن چنان بود که گویی امام معصوم(ع) هم اکنون دارند با او صحبت میکنند!انصافاً در تعبد نسبت به پروردگار و ولایت رسول و اهل بیت ـ صلواتالله و سلام علیهم اجمعین، پذیرش بیچون و چرایی داشت و در این زمینه از مجموعه برادرانی که در زندانهای رژیم ستمشاهی بودیم، گوی سبقت را ربوده بود. البته این حالت پا به پای دقت نظر و پویائی دید و فهم او از آیات و روایات وجود داشت. پیوسته سعی داشت در تمام مباحث، موضعی را اتخاذ کند که همه علما و دانشمندان و اساتید در مقابلش به تلاش برای پاسخ گفتن وادار شوند، زیرا معتقد بود نسل جوان نباید معرفت را تعبدی یاد بگیرد، بلکه باید به ویژه در زندانها، با بحث و چالش به معارف برسند.
یکی از ویژگی های بارز شهید لاجوردی که دوست و دشمن بر آن اتفاق نظر دارند، ساده زیستی و اجتناب از خودنمائی است. در این باره چه پیشینه و نکاتی را به یاد دارید؟
درست است. یکی از ویژگی های شهید لاجوردی تلاش در مخفی ماندن و پرهیز از خودنمایی و نمایش بود. شیوه زندگی این شهید در زندان و در طول زندگی پر مخاطره و پر مسئولیتش بعد از انقلاب، نشان دهنده این است که تا آنجا که ضرورت نداشت ، پرهیز کرد از اینکه خودش را نشان بدهد و این خصلت، از او شخصیتی ساخته بود که جز معدودی از همراهانش نمیتوانستند درک کنند که این وجود چه ارزشهایی را آفریده و در حال تولید چه ارزشهایی است، زیرا اصرار داشت که نگوید و مطرح نشود. ایشان از نظام چیزی نگرفت و برای نظام هم هزینهای نداشت. ایشان ساده زیستترین مسئول کشور بود. از بیتالمال مطلقاً برداشتی نداشت. در محل کارش با وسواس وجوهات را حساب میکرد و اصرار داشت که این وجوهات فقط باید در خدمت مقام معظم رهبری باشد. یک نمونهاش را بیان میکنم تا نسل جوان ما بداند که چنین شخصیتهایی چگونه برای انقلاب از همه چیز خودشان گذشتند و هیچ هزینهای هم برای انقلاب و برای مردم نداشتند. ایشان زندگی خودشان را با وسواس تمام محاسبه می کردند. بار آخری که وجوهات ایشان و اخویشان را گرفتم، از ایشان اجازه خواستم که مبلغی از این وجوهات را صرف یک کار مشخص کنند. ایشان گفتند، «من همه زندگیم امانت است، اما وجوهات من امانت خاص است. باید به دست ولی امر مسلمین برسد. تو امینی، این امانت را به تو دادم. هر جا که میخواهی خرج بکنی، باید ایشان رضایت داشته باشند. دیگر این امانت را من دادم به تو. من مالکش نیستم. باید ایشان رضایت بدهند».
جنابعالی علت تاثیرگذاری عمیق شهید لاجوردی را بر کسانی که به نوعی در تعامل با ایشان قرار می گرفتند، در چه می دانید؟
جاذبه او به قدری قوی بود که همه تصور میکردند تمام وجودش جاذبه است، ولی وقتی نوبت به دافعه می رسید، چنان جدی در مقابل کفر و شرک، الحاد ونفاق قرار میگرفت که گویی در وجود او جایی برای عاطفه وجاذبه ندارد. قرآن کریم ویژگی انسانهایی را که مسخر به ولایت رسول الله(ص) هستند، این گونه بیان می کند که، «اشداء علی الکفار و رحما بینهم». این صفات قرآنی در ایشان نمود عینی داشت. شدیدترین موضعگیری را در مقابل کفار می کرد. به تعبیر امام راحل و به تعبیر شهید آیتالله بهشتی که می فرمودند، «هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید و بر سر کسانی که با آنها سر و سرّی دارند». متاسفانه عواطف ایشان، کمتر انعکاس پیدا می کرد، به طوری که حتی برادران خودی در مورد عواطف ایشان نسبت به اهل ایمان بسیار نگران بودند. ایشان در دادستانی انقلاب و زندانبانی برخی از عناصر گروهکی، نسبت به نسل جوان که فریبهای دشمنان انقلاب، آنها را سرگردان و مسئلهدار کرده بود، چنان جاذبه وعاطفه و رحم و رحمتی به خرج میداد که بسیاری از شخصیتهای برجسته خودی نسبت به او انتقاد داشتند؛ اما اینها کمتر گفته میشد. حالا هم کمتر گفته میشود. ایشان همین که متوجه میشد که نسل جوان گرفتار فریب شده ودشمنان انقلاب و اسلام، آنها را منحرف کرده اند، فرصتهای شبانهروزی را صرف آنها می کرد. پس از اینکه از آنها اطمینان پیدا میکرد به آنها مجال تفکر و حتی یک نوع آزادی نسبی می داد و آنها را به اردوهای تربیتی زیادی می برد؛ مثلاً آنها را گروه گروه به زیارت و کنار دریا می برد. او مثل شمع سوخت که اینها نجات پیدا کنند. اینها خیلی کمتر گفته شده است.
در آن مدت، هر سال یک شب ماه رمضان به ما لطف میکردند و میرفتیم بین همین جوان هائی که میخواستند خودشان را پیدا کنند و با آنها صحبت میکردیم. رفتم به زندان اوین و دیدم حدود ۷۰۰، ۸۰۰ نفر و کمتر از ۱۰۰۰ نفر نشسته اند. شهید لاجوردی، بدون هیچ حفاظی، در وسط این زندانی ها نشسته بود. در وسط عرایض من ـ در شرایط دفاع مقدس بود و ضعف نیرو ـ برق خاموش شد. شاید چندین دقیقه طول کشید. من نگران بودم که ایشان آن وسط نشسته بود. حتی برای بنده که آنجا برای سخنرانی رفته بودم و میبایست بعد از سخنرانی سئوالاتی را پاسخ بگویم، محافظی را معین کرده بودند، ولی ایشان در وسط اینها نشسته بود. پس از اینکه چراغ روشن شد، دیدم همه آنها آرام نشسته اند؛ او هم مثل گلی که در وسط اینها شکفته است و دارد نگاه میکند. گفتم، «چه کار خطرناکی میکنی. چرا این قدر به اینها اعتماد میکنی؟ چرا این قدر بیاحتیاطی می کنی؟» گفت، «نمیدانی که نجات یکی از اینها چقدر در محضر پروردگار ارزش دارد. اگر من بخواهم برای نجات اینها بکوشم، اول باید خودم را فراموش کنم. خودم باید در میان اینها قرار بگیرم. » نمی دانم که دادستانی انقلاب و سازمان زندانها فیلم هائی از حرکت اینها به نماز جمعه و کوه و دریا را دارد یا نه. انصافاً اگر نمونههایی از اینها باشد، نسل جوان ما متوجه میشود چرا منافقین و ضد انقلاب این اندازه با لاجوردی مخالف بودند و متوجه میشود ک چرا پس از شهادتش، مجموع ضد انقلابها به رغم همه اختلافاتی که دارند، در این موضوع که علیه لاجوردی موضع بگیرند، وحدت به خرج میدهند.
به نظر جنابعالی پاسخ این سئوال چیست؟
پاسخ روشن است، زیرا او پاکباختهای بود که برای پس زدن پردههای نفاق، تمام وجود خود را سرمایهگذاری کرد. او با ایثار وجود خود، راه درست را به کسانی که فریب شعارها را خوردند و با کسانی همراهی کردند که از ضد انقلاب حقوق میگیرند؛ به ظاهر بر مسیر انقلاب پای میفشارند و در باطن تفرقه ایجاد میکنند، نشان داد.
حضرت امام و مرحوم حاج سید احمد آقا عنایت خاصی به ایشان داشتند . با عنایت به ارتباط جنابعالی با این دو بزرگوار، چه خاطراتی در این زمینه دارید؟
درباره نظر مبارک امام به ایشان از قول حجتالاسلام والمسلمین حاج سید احمد آقا نکته ای را نقل میکنم. وقتی که فشار برای عوض کردن شهید لاجوردی از دادستانی انقلاب فزونی گرفت و فضاسازی ها هر روز بیشتر شد، حاج سید احمدآقا فرمودند، «امام نظرشان به هیچ وجه نیست که آقای لاجوردی در آنجا نباشد و نظرشان هست که در آنجا باشند. » بعد ایشان نقل کرد که بعضی از اعضای شورای عالی قضایی آن روز به آقای لاجوردی فشار آوردند تا استعفا بدهد. شهید لاجوردی فرموده بودند، « آنچه که امام بگویند، آن کار را میکنم. » حاج احمد آقا گفتند، « خدمت امام عرض کردم که ایشان جایگزین ندارند و باید بر سر جای خودش بمانند و این فشارها نباید به ایشان فشاری باشد. »نسل جوان ما باید بداند که در آن روز از جانب قائم مقام وقت رهبری و از جانب گروهک اطراف ایشان به بعضی از اعضای شورای عالی قضایی فشار وارد می شد و همین سبب شد که دادستان انقلاب، دادستانی را منحل کنند تا لزومی برای استعفای لاجوردی نباشد و لزومی به این که ایشان اختیاری داشته باشد و از امام اجازه بخواهد، نباشد و اصل دادستانی انقلاب را منحل کردند. حاج سید احمد آقا نقل میکردند که گریه کنان خدمت امام رسیدم و گفتم، « این شخصیت اصیل را که از آنجا برداشتند، اسباب این هست که نفاق به انقلاب لطمه جدی وارد کند. » امام فرمودند، « تو کاملاً حق داری نگران باشی. من هم نگران هستم. باید مراقب بود که آن خطری که شما احساس میکنی، پیش نیاید. اما من هم نگران هستم. » این جمله غیر مستقیم بود. اما برادرانی که حضور داشتند در زیارتهای حضرت امام و در جلساتی که بودیم یا جلساتی که به عنوان مؤتلفه اسلامی با مرحوم سید احمد آقا داشتیم که هر دو سه هفته یک بار در خانه یکی از اعضا برگزار میشد، زمانی که نوبت به منزل حاج سید احمد آقا می رسید، ما توفیق داشتیم خدمت حضرت امام برسیم و بحث ها و صحبتهایی بود که خدمت امام منعکس میشد. امام چند بار در این جلسات از شهید لاجوردی صحبت کردند.
ولایت مداری و پیروی محض از امام و مقام معظم رهبری نیز از ویژگی های بارز ایشان است.
بله، یکی از ویژگیهای کم نظیر شهید لاجوردی این بود که در تقید به ولایت در زمان امام و بعد از امام در ولایت آیتالله خامنهای چنان تولا را حفظ میکرد که کوچکترین تردیدی از ایشان در عمل دیده نمیشد.
موضع گیری ایشان در قبال موضوعات روز و عملکرد مسئولین، چگونه بود؟
ایشان بیشتر مسائل روز را مطرح می کرد و موضع گیری مسئولین را به چالش میکشید، به طوری که گاهی اشخاص گمان میکردند ایشان با عملکرد آنها به کلی مخالف است. همیشه بحث را به شکلی هدایت میکرد که جوانانی که در بحث حضور داشتند، از آن تفکر مستقل و درست را بیاموزند، اما در مقام عمل، جدی ترین تولا را به ولایت فقیه و بعد از حضرت امام به مقام معظم رهبری داشت.
یکی از پرونده هایی که شهید لاجوردی دنبال کرد، انفجار هشت شهریور و شهادت رئیس جمهور و نخست وزیر وقت بود. چرا بعد از گذشت سالیان زیاد از شهادت این دو شهید، هنوز علل و عاملان شهادت آنها نا معلوماند و چرا این پرونده رسیدگی نمیشود؟
باید این را از قوه قضائیه بپرسید که چرا رسیدگی نمیشود. در آن زمان در قوه قضائیه از امام خواسته بودند پرونده مختومه شود.
مختومه یا مسکوت؟
خواسته بودند مختومه اعلام شود.
امام پرونده را مسکوت گذاشتند یا مختومه کردند؟
این را باید از قوه قضائیه بپرسید.
یکی از نزدیکان شهید لاجوردی اظهار داشته بود شهید در ماههای آخر زندگیشان اشاره داشتند الان وقت آن رسیده که آن پرونده فاجعه هشتم شهریور که مسکوت مانده بود باز شود و مورد بررسی قرار گیرد و نظر شخصی بعضی افراد این بود که شاید همان نظریه باعث شده بود که ایشان را به شهادت برسانند و شهید لاجوردی چندی قبل از شهادتشان در برخورد با یکی از متهمان پرونده هشتم شهریور به او گفته بود اگر من یک روز از عمرم مانده باشد و مسئولیت داشته باشم بالاخره تو را محاکمه خواهم کرد. آیا ارتباطی بین شهادت ایشان و این پرونده میشود دید؟
این موضوع را شهید لاجوردی در بعضی جاها گفته بود، اما رازداریاش اجازه نمیداد آن را باز و علنی کند. اما لاجوردی در طول انقلاب تا لحظه شهادتش در تلاش برای حفظ انقلاب بود و در برملا کردن نفاق بالاترین سرمایه گذاری را کرد و مانند ایشان کسی را نداشتیم که در پرده برداری از نفاق این طور فداکاری کرده باشد.
چرا کسی به این موضوع توجهی نمی کند؟
سالیان زیاد افرادی به آن پرداختند و چوبش را هم خوردند. موتلفه اسلامی به آن پرداخته بود که مورد عتاب قرار گرفت که وقتی امام پرونده را مختومه اعلام کردند چرا شما آن را زنده میکنید، در صورتی که همان طور که شما می فرمایید ما میگفتیم امام فرمودند پرونده فعلاً مسکوت بماند و شهید لاجوردی تا روزهای آخر حیاتش این موضوع را تذکر داده بود.
از طرف چه کسانی مورد عتاب قرار گرفتید؟
از طرف همان کسانی که آن وقت به قوه قضائیه رفته بودند و خواسته بودند پرونده مختومه شود.
چرا در سالهای ثبات انقلاب و در شرایطی که شهید لاجوردی هیچ مسئولیتی در نظام نداشت به شهادت رساندند؟
برای چرای این سوال نمی شود جواب قانع کنندهای پیدا کرد، زیرا کسانی که انگیزه ضدیت با اسلام، انقلاب و ولایت را دارند از هر فرصتی که بتوانند برای ضربه زدن استفاده میکنند و شهید لاجوردی در آن شرایط که مسئولیتی نداشت آسیب پذیرترین بود.
پس از کنار رفتن از مسئولیت سازمان زندانها که هیچ مسئولیت دیگری را نپذیرفت و با دوچرخه به مغازهاش در بازار میرفت، به او گفتم این کار خیلی بیاحتیاطی است. گفت باشد، گفتم دشمن دنبال شما است. جوابی به من داد که از روحیه بالای او حکایت میکرد. به من پاسخ داد منافقین و دشمنان کوچکتر از آن هستند که بخواهم از آنها بترسم. من نباید از آنها بترسم.
چرا برخی رسانههای داخلی از شهادت ایشان به عنوان قتل یاد کردند؟
آنها که شهادت این سرباز انقلاب را قتل نوشتند، هدفدار نوشتند و معتقد بودند که لاجوردی باید کشته می شد و میبایست مجازات می شد. اینها منافقین جدید بودند. منافق هر دورهاش پیچیدهتر از دوره قبل است. منافق همیشه شعارهای تند میدهد که نفاق خود را مخفی کند و تحت پوشش آن شعارهای تند، اقدامات نفاقی خود را انجام دهد.
رسانههایی که این گونه نوشتند به ظاهر ضد آمریکایی بودند و در خط امام(ره) تندتر از بقیه، اما به اقدامات منافقانه خود مشغول بودند. البته همه آنها که قتل نوشتند این طور نبودند، بعضیها یشان نقل قول کردند، بعضی خودشان تولید کردند.
میدانید که در خارج خیلیها جشن گرفتند و از شهادت شهید لاجوردی خیلی ابراز خوشحالی کردند و این طبیعت آنها بود، اما آنها که در داخل نمیتوانستند مانند خارجیها برخورد کنند، شهادت را قتل نوشتند.
به نفاق جدید اشاره کردید، شهید لاجوردی در وصیتنامه به کسانی اشاره کرده بود که «سالوسانه در صف حزباللهی قرار گرفتهاند. اینها چه کسانی هستند؟
تا زمان ظهور امام زمان(عج) هر روز عدهای منافق هستند که شعارهایشان از دیگران تند و تیزتر است که در صف اول قرار بگیرند و نفاق خودشان را نشان دهند. این که شهید لاجوردی آن طور می گوید یعنی شما نمی توانید دفاع از حق را ببینید که در آن عدهای به نفاق در نیایند.
خداوند در قرآن به پیامبر(ص) میفرماید که این منافقین را تو درنیافتی و درباره این منافقین پیچیده چه تو برای آنها استغفار کنی و چه استغفار نکنی، هرگز خدا اینها را نخواهد بخشید؛ پیغمبر در راس قدرت است، منافقین هم در راس طرفداران و در زمان هجرت پیامبر(ص) به مدینه توطئه کرده بودند که پیامبر(ص) را به شهادت برسانند.
در هر صورت اهل ایمان باید بدانند در جریان حرکت در مسیر الهی، عدهای شعارهای تندتر از آنها میدهند ولی هدفشان نفاق است.
Thursday, 21 November , 2024